سیسمونی آفاق طلا
سلام دخترم خوبی قند عسلم امروز روزیه که مامان بزرگ زهرا جهیزیه اتو آورد خونمون . منو بابایی دوتایی تو خونه بودیم که تلفن زنگ زد . خاله یاسی بود گفت تا هوا خوبه و بارون وبرف نگرفته میخوایم سیسمونی دختر طلا رو بیاریم. منو بابا هم سریع مشغول تغیر دکوراسیون خونه شدیم . ااااااا اشتباه شد امروز اینطوری نشدیم خیلی بابا جون کمکم کرد اصلا نزاشت یه چیز سنگین بلند کنم همه وسایلارم همون طور که خواستم تنهایی چید . چون خونه ما یه خواب داره تو خوشگلم اتاقتو...
نویسنده :
مامان جون
17:25